محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

بدون عنوان

سلام  پسر نازم الان خوابیدی و من اومدم تا از کارات واست بگم. وقتی که میریم پیش باباجون و مامان جون دیگه هر شیرین کاری که یاد داری انجام میدی  و اونا هم حسابی تشویقت میکنن و با این کارات همه رو میخندونی. وقتی هم که توپ بازی میکنیم همش میگی توووو توووو که منظورت همون توپ هست! یک کار خیلی بامزه که بابا بهت یاد داده انجام میدی.بهت میگیم الکی لالا کن توهم سریع سرت رو رو زمین میزاری و میگی خخخوووووو   خخخوووو  واسه من خر و پف میکنی !! خیلی شن بازی رو دوست داری و هر موقع که میریم پارک باید یه جا پیدا کنی و بشینی شن بازی کنی. دیگه خیلی کم پیش میاد چیزی رو دهنت بزاری ولی گاهی اوقات به ما نگاه میکنی و هرچی دست...
9 خرداد 1392

11 ماهگیت مبارک....

سلام پسر نازم الان 11 ماهه شدی! دیگه چیزی تا 1 سالگیت نمونده .هرچقدر که بزرگتر میشی کارات هم بامزه تر میشه. الان تو راه رفتن کاملا حرفه ای شدی و دیگه واسه بلند شدن از زمین از جایی دست نمیگیری.  ولی یکم بی اشتها شدی تو غذا خوردن فقط یک سری غذا های خاص مثل سوپ می خوری و زیاد هم غذاهای شیرین دوست نداری.البته این بی اشتهاییت فکر میکنم بخاطر گرمی هوا و شایدم دندونات باشه فکر کنم دیگه کم کم باید دندونای ردیف بالا خود نمایی کنن. تا این لحظه پسر مهربون من هنوز 2 دندونست! دیگه بگم که حسابی دلت بیرون رفتن و ماشین سواری می خواد اصلا تو خونه طاقت نمیاری وقتی هم که تو خونه هستی مدام از مبلا بالا و پایین میری و باید کلی مواظبت باشم که احیا...
31 ارديبهشت 1392

راه رفتن نفسم...

سلام نفسم الان که 10 ماه و نیم شدی خیلی مهارتت تو راه رفتن بیشتر شده. وقتی از یه جا میگیری بلند میشی دستت رو رها میکنی و شروع به راه رفتن میکنی و میخندی. دوست دارم تو این حالت بخورمت انقد که ناز میشی. الان اعضای بدن رو میشناسی. وقتی میگم زبونت کجاست تا جایی که امکان داره زبونت رو میدی بیرون و منتظری که تشویقت کنیم. میگم پاهات کجاست؟ زود پاهات رو حرکت میدی وقتی که از بقیه اجزای صورتت سوال میکنم اونارو تو صورت من نشون میدی، هنوز تو صورت خودت نشون نمیدی. هرموقع واست آهنگ میزاریم تند تند دست میزنی  و بعدش بشکن میزنی این بشکن زدنت خییییییلیییی بامزست این کار رو مامان جون یادت داده. در ضمن عاشق پارک و تاب بازی هم هستی.هر موقع...
22 ارديبهشت 1392

10 ماهگیت مبارک

عسل مامان 10 ماهه شد. شیرینکاریات خیلیییییی زیاد شده عزیزم انقد که نمیدونم باید از کدومش واست بگم. حالا سر یه فرصت مناسب میام واست از کارات میگم فعلا فقط چندتا عکس واست میذارم. بووووووس   بقیه عکس ها ادامه مطلب....... این عکس رو تو پارک نزدیک خونه گرفتم   اینم از اخم هات   اینجا هم که نیاز به هیچ گونه توضیحی نیست و کاملا مشخصه که مشغول به چه کاری هستی کار همیشه من شده مرتب کردن کشو ها و کار تو بهم ریخنن اونا ...
15 ارديبهشت 1392

9 ماه و نیمه شدن پسرم

نفس من الان 9 ماه و نیمه شدی و هر روز کارای جدیدتری یاد میگیری و پیشرفتت بیشتر میشه.... وقتی میام از کارایی که انجام میدی واست بنویسم کلی رو فراموش میکنم اما سعی میکنم بیشترش رو واست بنویسم . اول از کاری مینویسم که کلی واسش دوق کردم .... خونه مامانی که بودیم تو 9 ماه و 6 روزگی تونستی بایستی و چند قدم مستقل برداری ،هورااااااا چقد من و بابا از دیدن گام برداشتنت ذوق کردیم. واقعا اون لحظه دیدنی بود. از اون موقع به بعد هم خیلی مواقع مستقل گام برداشتی و ما همون قدر دوق کردیم. بیشتر مواقع واسه اینکه توجه همه به سمتت جلب شه مستقل می ایستی و دستات رو بالا میگیری و به همه نگاه میکنی تا تشویقت کنن.عاااااااااااشق این حرکتتم نفسم وقتی میگیم ...
19 فروردين 1392

سال نو مبارک...

خیلی دوست داشتم که امسال 3 تایی باهم سر سفره هفت سین باشیم ولی صد حیف که تو خوابت میومد ومن هرکار کردم نتونستم بیدار نگه دارمت و خوابیدی. معمولا وقتی که خوابت میاد هرکار کنیم باید بخوابی و وقتی هم که زیاد خوابت نیاد به هیچ عنوان نمیخوابی. همیشه تا آخرین ذره انرژی مشغول بازی هستی و بعد یهو میای بغل من یکم شیر میخوری و میخوابی....مامان فدات شه عزیزممممم خلاصه....3 روز اول عید اینجا بودیم و 4 عید رفتیم خونه مامانی و واسه دومین بار با قطار مسافرت کردی.کلا پسر خوش مسافرتی هستی و اصلا اذیتم نکردی.البته اینم بگم که بابا کلللللللی باهات بازی کرد و سرگرم بودی.یک هفته اونجا بودیم و 10 عید اومدیم خونه. تو ایام عید چون رفت و آمد ها زیاد تر شده بود...
19 فروردين 1392